بهای انسان
می دانم یا نمی دانم؟! …
بعضی ها ادعا می کنند همه چیز می دانند.آدم از دست اینها کلافه می شود
و یاد فرمایش پیامبر(ص) می افتد که فرمود: « دیوانه است کسی که گمان
می کند همه چیز را بلد است. »
البته از شما چه پنهان،گاهی خودم گرفتار این مرضِ « آنچه همگی دانند بنده
یکجا دانم » شده ام. ولی وقتی می بینم بسیاری از چیز هایی را که می دانم
ندانستنش ضرر ندارد و دانستنش سودی نمی بخشد، سری تکان می دهم و
به گوینده این کلام آفرین می گویم که به فرزندش فرمود:« پسرم بدان!درعلمی
که سود نبخشد خیری نیست و دانشی که شایسته ی فراگیری نباشد حاصلی
نخواهد داشت. »
تازه چیزهایی را هم که می دانم در مقایسه با آنچه نمی دانم،اصلأ به حساب
نمی آوریم.
از خودم می پرسم چه فایده؟وقتی من این همه فرمول ریاضی،لغت انگلیسی و
دانستنیهای فیزیک و شیمی و …می دانم ولی،نه آفریدگار،مالک و مربی
خویش را می شناسم،آنگونه که باید بشناسم!
نه می دانم او با من چه کرده ودر حقّم چه لطفی روا داشته!
نه می دانم چه چیزهایی(چه افکار،چه حالات و چه رفتاری)من را از مسیر
انسانیت و دینداری خارج می کند و به ورطه ی بیچارگی می اندازد!
آرزوی دانستن!
ای کاش می دانستم!
ای کاش من تز خودم با خبر بودم!
ای کاش سزاوارترین علم را داشتم،همان علمی که بدون آن هر کاری فاسد
است و هر عملی بی فایده.
ای کاش به واجب ترین دانش بی اعتنا نبودم همان که از عمل به آن،روزی
سؤال خواهم شد.
ای کاش لازم ترین آگاهی ها را بی خیال نمی شدم،تا بتوانم دلم را با آنها
شستشو دهم و چرکها و آلودگی ها را بشناسم و بر طرف سازم.
ای کاش اینها را می دانستم!
این دانستنیها آرزوی من است …
کلید آرزو!
البته کسی هم انتظار آن را ندارد که از روز اول همه چیز را بدانیم.
ولی اگر قرار باشد همین گونه ادامه دهیم و همین طور در سر گردانی و تحیر
باقی بمانیم مانند جوجه ای هستیم که هیچ گاه از پوسته ی نازک تخم بیرون
نمی آید و همان جا خفه می شود.
نادانی های من باعث می شود همیشه در جا بزنم.من باید با «پرسشگری»و
«شنیدن پاسخها»و«تفکر در آنها» و مقایسه ی آن پاسخ ها با یکدیگر،از این
گرفتاری بزرگ نجات پیدا کنم.
من اگر جهل خود را با سؤال برطرف نکنم به حقیقت نخواهم رسید،که گفته اند:
«بر این علوم قفل زده اند و کلید آن،سؤال است.»
من اگر سؤال نکنم به خاطر جهلم،بیچاره خواهم شد و زندگی ام تباه خواهد
گشت که معلم بزرگ شیعه صادق ال محمد فرمود:
«به راستی مردم تباه می شوند زیرا سؤال نمی کنند و در پی بر طرف ساختن
جهل خویش نیستند.»